چهار روز می گذرد و سراغم را نمی گیری
پیام هایم را بی پاسخ میگذاری...
دیروز برای چندمین بار تماس گرفتم
جواب دادی اما چه جواب دادنی...
از سردی صدا و صحبت کردنت
نه فقط تمام گرمایی را که جمع کرده بودم تا سرحال و شاداب سخن بگویم
بلکه تمام باغ رویاهایم نیز یخ زد
فکرش را هم نمی کردم اینگونه برای کار نکرده مجازاتم کنی
باز چه کسی چشم زد مهرمان را؟
هرگز این نوشته را نخواهی خواند اما بدان
دخترت این روزها لحظه ی خوشی ندارد
می خندم اما طوفانی از بغض به جان دقایقم افتاده...
با قهر کردنت کاری کردی که حتی با امام زمان هم بی ادبانه حرف زدم
در این دقایقی که پر از دلتنگی ام
پر از دلهره ام
سخت به صدایت محتاجم
اما این را هم دریغ کردی...
بماند...
مثل بیست و دو سالی که همه حرف هایم ماند
مثل روزهایی که حرف دلم را نگفتم تا کسی نرنجد
بر آرزوهایم چشم بستم
این هم بماند
به قول دیگران:
این هم می گذرد
اما بدان برایِ من بد می گذرد
این روزها بودنت را محتاجم اما نیستی
سختیِ روزگارم این ثانیه هاست
بدون تو گذشت
بقیه اش دیگر مهم نیست چگونه بگذرد...
حتی اگه قهر کنی،دوست دارم بهترین مادر دنیا
تاریخ : سه شنبه 94/9/10 | 5:23 عصر | نویسنده : باران.. | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.